با پدر در باغ
انگوردر روز 22 ماه مبارک رمضال برابر با 14 ماه فروردین سحری را خوردم و ساعت 6 صبح خوابیدم و بعد از مدتی که به خواب عمیق فرو رفتم. در خواب دیدم که با پدر در باغ انگور کار میکنیم و من هم به جاهایی از باغ سر میزنم و متوجه شدم که پدر در برخی جاهای باغ صیفیجاتی مانند خربزه کاشته بود. به پدر گفتم: باید به اینها آب دهیم. در فکر آب دادن بودم که پدر گفت: باید بروی منزل تا عصرانه بیاری. گفتم: چشم و با دوچرخه راهی منزل شدم.همین که وارد شدم دیدم همسرم نانهای سفید اسکویی را آماده میکند و پرسیدم: اینها را برای چه آماده میکنید؟ گفت: آماده میکنم تا ببری برای پدر. گفتم من هم برای این کار آمدهام و پدر منتظر است اما تا من آماده رفتن شوم سر و صدای داخل منزل مرا از خواب بیدار کرد. آنچه در این خواب برایم مهم بود اینکه در لحظاتی که با پدر بودم بسیار خوش میگذشت و با او به گرمی مشغول صحبت بودم و امورات به خوبی سامان مییافتند. امید که در آخرت هم از دستم راضی باشد.قنبری 14 فروردین ماه 1403
موضوعات مرتبط: پدرانهها، زیستانه
برچسبها: باغ انگور, پدر, همسر, نان اسکویی نماز رزمندگان و همه غریبان...
ما را در سایت نماز رزمندگان و همه غریبان دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : bbiqarar بازدید : 12 تاريخ : دوشنبه 27 فروردين 1403 ساعت: 13:57